بسم الله الرحمن الرحیم
ما مأمور به انتظاریم؛ انتظار یعنی چه؟ انتظار به معنای مترصّد بودن است. در ادبیّات نظامی یک چیزی داریم به نام «آمادهباش»؛ انتظار یعنی «آمادهباش»! باید «آمادهباش» باشیم. انسان مؤمن و منتظر، آنکسی است که در حال «آمادهباش» است. اگر امام شما که مأمورِ به ایجاد عدالت و استقرار عدالت در کلّ جهان است، امروز ظهور بکند، باید من و شما آماده باشیم. این «آمادهباش» خیلی مهم است؛ انتظار به این معنا است. انتظار به معنای بیصبری کردن و پا به زمین کوبیدن و چرا دیر شد و چرا نشد و مانند اینها نیست، انتظار یعنی باید دائم در حال «آمادهباش» باشید.
این انتظار، مستلزم صلاح و عمل است؛ باید خودمان را اصلاح کنیم، باید اهل عمل به آن چیزی باشیم که دل آن بزرگوار را شاد میکند. اگر بخواهیم اینجور عمل بکنیم و این صلاح و اصلاح را برای خودمان فراهم بکنیم، طبعاً نمیتوانیم به عمل فردی اکتفا کنیم. در محیط جامعه، در محیط کشور، در محیط جهانی هم وظایفی هست که باید انجام بدهیم؛ این وظایف چه هستند؟ این همان چیزی است که نیاز دارد به بصیرت، نیاز دارد به معرفت، نیاز دارد به نگرش جهانی، نیاز دارد به روشنبینی؛ این آن چیزی است که شما جوان عزیز فعّالِ امروز به آن موظّفید.
بیانات در دانشگاه افسری و تربیت پاسداری امام حسین (علیهالسلام)
غریبانه نوشت:
کوچه هامان رنگ انتظار...(نه آقا دروغ می گوییم)
کوچه هامان رنگ و بوی آمدنت ( نه آقا دروغ می گوییم)
کل شهر چرخیدیم ریسه بندان و چراغان بود ... چه خبر بود همه جا بوی انتخابات شربت و شیرینی بود برای تبلیغات...
کاش قدری برای آقا تبلیغ می کردیم کاش قدری شعار هایمان بوی انتظار می داد کاش قدری اخلاقمان بوی انتظار می داد کاش قدری....
بغض گرفته این دلم
.
.
.
همه جا بوی غربت است
جشن گرفتند برای آقا جشن گرفتند اما چه جشنی کاش قدری در مورد آقا بود، کاش کمی هم مربوط به امام زمان علیه السلام بود....وارد حسینیه شدیم وااای به حال ما کاش لااقل حرمت حسینیه را .... جشن آقا بود اما چه جشنی.....وای به حال ما...
وای به حال ما
خوابیم ....خوابیم به خدا
نفهمیدیم ماه شعبان را.....
وای به حال ما پسر فاطمه را گم کردیم.....
وای به حال ما پسر فاطمه را گم کردیم....
اگر حالمان خراب بود ببخشید که حالتان را هم خراب کردیم....
بسم الله الرحمن الرحیم
گوش این آسمان راز و نیاز و مناجاتهایش را میشنید و چشم ستارگان اشک های عاشقانه اش را همیشه می دید. زمامداری بود که در دل شب، تنها در محراب می ایستاد و ریشش را به دست می گرفت و مانند مارگزیده به خود می پیچید و »یا دنیا غرّی غیری« می گفت.
شب ها از خوف خدا بی هوش می افتاد. قسمتی از شب را به سر زدن به فقرا و ضعفا بسر می برد. خودش اذان می گفت و خودش امامت جماعت می کرد.خودش احیاناً در دکة القضاء می نشست و به رتق و فتق امور می پرداخت، خودش قاضی بود. قضاوتهای محیرالعقول داشت از لحاظ کشف جرم و از لحاظ رعایت تساوی در مقابل محاکم. او خود خطیبی بلیغ بود که شنوندگان را می گریاند، مانند خطبة الغراء و شاید آخرین خطبهاش نیز، و بلکه احیاناً شنونده قالب تهی میکرد. سخن او سخن جانسوز بود و مصداق «تا دلی آتش نگیرد حرف جانسوزی نگوید». هنوز هم این اثر در نهج البلاغه هست که اشکها را جاری میسازد.
منبع: یادداشتهای استاد مطهری، ج 9، ص 208
دل هر چه نظر به وسعت عالم تافت / جز نور تو در عرصه ی آفاق نیافت
هنگام نهادن قدم بر سر خاک / دیوار حرم به احترام تو شکافت
علی جان، امشب در خجسته شب میلادت در خانه ای که تار و پودش را با عشق تو پرداخته ایم، شوق آمدنت را به شادی مینشینیم تا آستان دلمان را با بهار وجودت همراه سازی.
میلاد با سعادت مولود کعبه مولی الموحدین،امیرالمومنین، امام علی (علیه السلام) محضر امام عصر و الزمان،
امام الانس و الجان حجت ابن الحسن العسکری حضرت مهدی عجل الله تعالی فرج الشریف و تمام عاشقان حضرت، همچنین خدمت پدر بزرگوارم، همسر عزیزم و میوه دلم علی جانم تبریک می گویم/.
عیدی نوشت! بشنوید: (++)
(++)
بسم الله الرحمن الرحیم
فاطمه قدم در عرصه محشر می گذارد.
-پروردگارا...
-فاطمه جان با خود ببر هر که را می خواهی با خود به بهشت ببر
فاطمه در میان مردم می گردد. دست شیعیانش را و شیعیان شیعیانش را، دوستانش و دوستان دوستانش را یک به یک می گیرد و از میان آن محشر در پناه خود می گیرد.
بسم الله الرحمن الرحیم
گفت: در می زنند، مهمان است؟
گفت: آیا صدای سلمان است؟
این صدا، نه، صدای طوفان است
مزن، این خانه ی مسلمان است
مادرم رفت پشت در، اما ...
گفت: آرام ما خدا داریم
ما کجا کار با شما داریم؟
و اگر روضه ای به پا داریم
پدرم رفته ما عزاداریم
پشت در سوخت بال و پر، اما...
آسمان را به ریسمان بردند
آسمان را کشان کشان بردند
پیش چشمان دیگران بردند
مادرم داد زد بمان! بردند
بازوی مادرم سپر،اما...
بین آن کوچه چند بار افتاد
اشک از چشم روزگار افتاد
پدرم در دلش شرار افتاد
تا نگاهش به ذوالفقار افتاد-
گفت: یک روز، یک نفر، اما...
سید محمدرضا برقعی
سلام بانوی بی نشانه...
مادرجانم...
این روزها خیلی دلم گرفته...
دلم تنگ شماست...
دلم تنگ شماست...
باران می آید
یادم رفته عهد هایم
...
علیه اجرا الا الموده فی القربی...
بسم الله الرحمن الرحیم
اول نوشت: بشنوید (++)
مادرانه نوشت:
مادر وهب خود را به میدان رسانید نگاهى به کشته بى سر فرزند کرد قدرى نوحه سرائى نمود سپس از جاى برخاست و گفت: زنده ماندن من ثمرى ندارد، پس رو به لشگر آورد فریاد کرد:
اى قوم شهادت مى دهم که گبر و یهود و ترسا از شما طائفه بهتر هستند که پسر پیغمبر را مى کشید.
فرد
سپس آن سرخون چکان را به خشم به چنگ اندر آورد و پوشید چَشم
به روایت ابو مخنف سر پسر را مانند گوى به سوى لشگر انداخت و با آن کافر و زندیقى را کشت و گفت اى بى حیا مردم در پیش ما و در کیش ما ننگ است سرى را که در راه دوست داده ایم پس بگیریم
مجلس نوشت:
«وهب» فرزند «عبدالله بن عمیر» از قبیله «بنی کلاب» است. او همراه مادر و همسرش در لشکر امام حضور داشت. از آنجایی که مادرش (ام وهب) او را به جهاد و حمایت از امام و اهداف آن حضرت تشویق کرده بود، رو به میدان، اسب راند. او پس از مبارزه دلیرانه، تعدادی از دشمنان را به خاک و خون کشید و سپس به خیمهگاه، برای دیدار دوباره مادر و همسرش بازگشت. هنگام ملاقات به مادر گفت: آیا شما از من راضی و خشنود شدید؟ مادر پاسخ داد: از تو راضی نخواهم شد تا این که در پیش روی امام حسین علیه السلام شهید شوی.(1) همسر او چون کلام مادر شوهر خود را بشنید به وهب گفت: تو را به خدا سوگند مرا بیشوهر مکن و مپسند که بر مصیبت تو گرفتار آیم. مادر گفت: ای عزیزم! سخن همسرت را دور انداز و به میدان برو و در یاری امام حسین علیه السلام تا مرز شهادت بشتاب تا در روز رستاخیز به شفاعت جدش نائل شوی.(2)
پس از این گفت و گوی کوتاه، وهب بار دیگر به سپاه دشمن رو آورد و این رجز را سر داد:
انی زعیم لک امُ وهب بالطعن فبهم تارة و الضرب
ضرب غلام مومن بالرب حتی یذیق القوم مرَّ الحرب
ای مادر وهب! من خود ضامنم که با ته نیزه و شمشیرگاه ضربه بزنم؛ آن هم ضربت زدن نوجوان مومن در راه پروردگار تا به این گروه تلخی جنگ را بچشاند.
وهب در ستیزی دوباره نوزده سواره و دوازده پیاده دشمن را از پای درآورد، تا این که دو دستش در راه احیای دین خدا قطع شد. (3)
پینوشتها:
1. مناقب آل ابی طالب، ج4، ص 101/ مقتل الحسین خوارزمی، ج2، ص13- 12.
2. مقتل الحسین خوارزمی، ج 2، ص 13- 12.
3. منتهی الآمال، ج1، ص662-663.
س
و
خ
ت
م..
قرار نبود هیزم بشوم چند کلمه آتش آتش آتش..
ره وصال هزار و یک امتحان دارد ...ولی مگر سه ساله چقدر توان دارد..
**********
نمیتونم دیگه صدات بزنم از بس که گرفته صدام
نمیتونم پابه پای تو که بیام آخه آبله داره پاهام
هر شب هق هق میکردم
دیگه داشتم دق میکردم
حالا که با سر به پیشم اومدی
پروانه وار دور طبق میگردم
تنها گیر آوردنت میدونستن مادر نداری
تنها گیر آوردنت فکر کردن خواهر نداری
چشمای خیس منو تو نگاه کن یکی اشک یکی خونه
ولی موهامو نگاه نکن کمی سوخته کمی پریشونه
کاش از ناقه نمی افتادم
کاش میرسیدی به فریادم
اون لحظه ای که جون دادم
زجر میخندید به فریادم
تنها گیر آورد منو تا که تونست منو میزد
تنها گیر آورد منو مثه فاطمه منو میزد
نپرس ازم چرا گوشم مجروحه گوشوارمو یکی کشیده
معجرمو بردن ولی یه تار مومو بابا هیشکی ندیده
کاش که حرمت نگه میداشتن
رو گونم رد دست گذاشتن
سرا تا که روی نی بالا رفت
پا رو چادر زینب گذاشتن
تنها مونده بود حرم نه علم بود و نه صاحب علم
تنها مونده بود حرم نامحرما و اهل حرم
****************************
ســـه ســـال برایـــت کـــافی بـــود تـــا بشـــوی شبـــیـــه تـــریــن بـــه "مـــادر"
تـــو اگـــر 18 ســـالــه میـــشدی چــه میـــکردی ؟!!
بسم الله الرحمن الرحیم
مجلس هفدهم درنگی در زندگی شمربن ذی الجوشن الضبابی، قاتل امام...
روضه یعنی نشان دادن تصویر اصلی دشمنان امام و آثار فجیع آن ها تا راحت تر این بغض مقدس به بار بنشیند
همیشه در این فراز، دست و دلم می لرزد. صدایم نیز.
نباید سریع از این عبارت گذشت:
ولعن الله شمراً...
به راحتی از این فراز تاریخ هم نمی شود عبور کرد:
زخمی پای علی علیه السلام ، جانباز صفین و حال: قاتل فرزندش حسین علیه السلام .
وقتی« خوب » ها این قدر زود « بد » می شوند ، نباید فقط به یک دعای ساده دل خوش کرد که:
اللهم اجعل عواقب امورنا خیراً!
باید به دنبال ریشه ها و علت ها بود.