منتهای عشق...
به بهانه سالگرد شهادت شهید سید رضا قریشی
بسم رب الشهداء و الصدیقین
سلام بر برادرعزیزم! سید عزیزتر از جانم!گوشه دنجی می خواستم که به دور از همه دغدغه های روزمره؛ فقط با تو باشم و حرفهای دل بی قرارم را با تو بزنم. وقتی فقط یکی باشد و به حرف هایت گوش دهد.
داداشی! می خواستم برات مثل زینب(سلام الله علیها) خواهری کنم، اما خودت می دونی کم گذاشتم برات.قول دادم دیگه گناه نکنم اما بازم...
داداشی! اینجا آسمان رو میگم! فاطمی شدنش رو یاد می آوری؟ از روزای فاطمیه شروع شد..تو همون روضه ای که بوی چادر خاکی مادر رو می داد یادته! یادته بر ما چه گذشت...نیت کردیم بانام تو و برادر جانمون سید محسن بنویسیم برای حضرت مادر...اکنون! داداشی بخاطر بانوی بی نشان مدینه دستم رو بگیر که بتونم خوب باشم.
داداشی من که جز تو کسی رو ندارم که نازش رو بکشم، قول می دم که دیگه دختر خوبی باشم. قول می دم مثل خودت باشم..مثل شهید...
حرفایی هم بود که نمی شود نوشت .فقط برایتان یک یادگاری می گذارم از تربت پاکش که خود گوای تمام حرف های ماست.یاعلی
چه زیباست که به دست یک شهید تربیت یابی، چشم بگشایی و متولد شوی.
روضه قتلگاه ( اینجا)
سال اول هنرستان بود که جنگ در اوج خود قرار گرفت تفنگ را در کنار خود قرار می داد تفنگ حدود یک وجب از قد سید رضا بلندتر بود اما با این حال از لحاظ جسمانی بسیار قوی بود چون مدت طولانی در باشگاه کاراته نیز فعالیت می کرد. حدود 4 سال مرتباً در جبهه بود وچندین بار زخمی شد و در حمله های زیادی شرکت کرد مدتی هم در سپاه زاهدان فعالیت میکرد. وقتی که در جبهه مجروح گردیده و از بیمارستان مرخص شده بود ودر خانه بستری بود، آقارضا زار زار می گریست ومی گفت من باید حالا در جبهه حضور داشته باشم و در حمله شرکت کنم ولی لایق نبودم و در رختخواب خوابیده ام.
ایشان مدتی که به عضو سپاه درآمده بود، به جای لباس رسمی سپاه، لباس بسیجی به تن داشت. فقط یک مرتبه لباس سپاه را پوشید مادرش گفت این لباس برای تو خبلی برازنده است چرا همیشه نمی پوشی؟ جواب داد این لباس لباسی است که امام عزیزتان فرمودند کاش منم یک پاسدار بودم هروقت این طور پاسداری شدم که امام آرزو کردند آن موقع لباس را می پوشم .
موقعی که در جبهه یک تیر به ریه وی ویکی به بازوی او اصابت کرده ومدتی در بیمارستان سعادت آباد تهران بستری بود وبعد از بهبودی که به مهریز منتقل گردید مدت 2 ماه در منزل بستری بود همین که کاملا بهبودی یافت می خواست که مجدداً به جبهه برود مادرش به او گفت هنوز مجروح هستی و تو به سهم خود در جبهه بوده ای و چندین بار مجروح شده ای. بدون تأمل گفت: مادر مگر چیزی بخش می کنند که سهم برایم معین کردی؟؟ تا جنگ هست ما میرویم!! تا اینکه مملکت را از چنگ دشمن نجات دهیم مادرش به او اجازه داد وروانه جبهه شد. کبوتری که سالها سختی را بر خود تحمل کرد تا این انقلاب نو پا را رشد دهد و نگذارد به دست دشمنان بیفتد.
نماز شب او چنان طولانی بود که همیشه به بالاخانه منزلشان می رفت تا پدر ومادرش نفهمند و ساعتها با معشوق خود صحبت میکرد گویی به او رسیده بود. روزها همین طور سپری می شد تا یک روز پس از 4 سال جبهه، در پادگان زید عراق تیری به جمجمه ایشان اصابت کرد و به درجه رفیع شهادت نائل شدند. او از جمله شهیدانی بود که قبل از شهادتش قبر خود را آماده کرده بود. فرمانده تیپ پس از شهادتش گفت: « با شهادت قریشی کمر تیپ شکست»
گزیده وصیت نامه شهید سید رضا قریشی فرزند سید محمد:
( وقاتلوا فی سبیل الله الذین یقاتلونکم ولا تعتدوا ان الله لا یحب المعتدین)
خدایا که کریمی وبزرگی که می دانی خطا کارم با اینکه سخت به وجود تو اعتقاد دارم در پرستش تو کوتاهی به خرج داده ام . اکنون که در یافته ام وجود هرکس در دنیا برای آزمایش و سنجش زندگی او می باشد و اینک در این برهه از زمان از دنیا گرفتار نامردیهای گوناگون شده واطمینان به یک لحظه از آن نمی توان کرد، ای ملت مسلمان و مبارز ایران که تا به حال از امام و انقلاب خویش حمایت و یاری کرده اید بر شما باد تا آخرین نفر وتا آخرین نفس همینطور از اسلام وامام وانقلاب خود یاری کنید و این آیه شریفه ( اطیعوالله واطیعو الرسول و اولی الامر منکم ) را فراموش نکنید و به دنبال کسانیکه خطشان از خط امام که همان خط انبیاست جدا نشوید .
وشما بدانید تا زمانیکه دنباله رو مراجع تقلید و پشتیبان ولایت فقیه هستید اینها نمی توانند بر شما تسلط پیدا کنند و اما وای بر زمانیکه اینها بتوانند شما ملت را از روحانیون و روحانیون را از شما جدا کنند .
من با میل خودم به جبهه آمدم و از هر کس که پرسیده ام داوطلب به جبهه آمده است همانند یاران حسین که داوطلب به جبهه رفتند .
چون با ذکر خدا در دلهای ما اطمینان وقدرت قلبی ایجاد می کند ، همواره سربلند وپیروز خواهیم بود .
این ایران عزیز ، این کشور رسول الله و مکتب اسلام که بیش از هزار و چهارصد سال از طرف کفر مورد هجوم بوده است بر گردن من وشما حق دارد و برای حفظ آن باید نهایت کوشش را بکنیم ، همانطور که امام فرمود : چشم امید من به شما جوانان برومند است که ادامه دهندگان راه حسین (ع) هستید راه را بیش از 1400 سال ادامه داده اید .
پدر درود بر تو که همچون ابراهیم فرزند خود را به فرمان خدای بزرگ به قربانگاه فرستادی. بدان وآگاه باش که اسماعیلت هرگز از فرمان باری تعالی سر باز نمی زند و مرگ در راه خدا را به جز سعادت نمی داند و زندگی را جز جهاد در راه عقیده درست نمی داند و شهادت را از بهترین نعمتهای خداوند می داند. مادر عزیزم که عزیزترین عزیزها هستی و بعد از خدا مهربانترین مهربانها، من به وجود تو افتخار می کنم که نزد تو اینچنین تربیت شده ام که توانستم در هنگام جوانی خدمت ناچیزی به اسلام بکنم و چنان مرا تربیت کردی که پای خود را جای پای علی اکبر بگذارم، که کشته شوم یا سالم باشم برای تو افتخار است.
والسلام علی من التبع الهدی
سید رضا قریشی ـ مهریز ـ یزد مورخ 6/5/1362 سقز