مجلس چهاردهم:طرماح بن عدی
بسم الله الرحمن الرحیم
او شیفته ی امام بود،
از شوق رسیدن به امام حسین در پوست خود نمی گنجید به امام هم رسید اما...
***
وقتی امامت می گوید زود برگرد یعنی اصلا نرو!
طرماح فرزند «عدی بن حاتم» همچون پدرش، از یاران با وفای امیرمؤمنان علی علیه السلام بود. طرماح جسمی نیرومند و قامتی بلند و آراسته داشت، او علاوه بر آراستگی ظاهری، ناطقی خوش بیان و سخنگویی توانمند بود، امّا مهمتر از همه صفات ظاهریش میتوان به صراحت لهجه او اشاره نمود.
چهار تن به نام عمروبن خالد، سعد، مجمع و نافع بن هلال به همراهى طرماح بن عدى از کوفه حرکت کرده بودند که در منزل عذیب الهجانات با حسین بن على علیهما السلام مواجه گردیدند و در ضمن گفتگو با آن حضرت عرضه داشتند: یابن رسول اللّه ! طرماح در طول راه این اشعار را زیاد تکرار مى کرد و به جاى «هدی»براى شتران آنها را مى خواند:
«شترمن !از زجر و فشارم ناراحت نباش و پیش از صبح وهرچه زودترمراحرکت بده .
بهترین سوارت را بهترین مسافرت را، تا به مردى برسانى که آقایى و کرامت در سرشت و نژاد اوست .
آقاست و آزاد مرد است و داراى سعه صدر که خداوند او را براى انجام بهترین امور به اینجا رسانده است .خدایش تا آخر دنیا نگهدارش باد»
چون اشعار طرماح که حاکى از اشتیاق فراوان او به درک حضور امام علیه السلام بود در حضور آن حضرت خوانده شد، امام علیه السلام در پاسخ آنان چنین فرمود:
«اما وَاللّه اِنِّى لاَرْجُو اَنْ یَکُونَ خَیْراً ...؛» به خدا سوگند! امیدوارم اراده و خواست خدا درباره ما خیر باشد خواه کشته شویم یا پیروز گردیم ».
آنگاه امام علیه السلام از این مسافران عقیده و طرز تفکر مردم کوفه را سؤال نمود، عرضه داشتند یابن رسول اللّه ! امّا بزرگان و سران قبایل کوفه به عالى ترین و سنگین ترین رشوه از سوى ابن زیاد نایل گردیده اند و اما افراد دیگر، قلبشان با شما و شمشیرشان بر علیه شماست . سپس جریان کشته شدن قیس بن مسهر صیداوى (پیک امام ) را به آن حضرت اطلاع دادند. امام با شنیدن این خبر تاءسف بار، این آیه را خواند :
«فَمِنْهُمْ مَنْ قَضى نَحْبَهْ ...؛» گروهى از مؤ منان به پیمان خود (شهادت در راه خدا) وفا نمودند و گروه دیگر در انتظار، به سر مى برند و عهد و پیمان خویش را تغییر نداده اند. آنگاه امام علیه السلام چنین دعا نمود:«اَللّهُمَّ اجْعَلْ لَنا ولَهُمُ الْجَنَّة ...؛» خدایا! بهشت را براى ما و آنان قرار بده و ما و آنان را در پایگاه رحمتت به مرغوبترین ثوابهاى ذخیره شده ات نایل بگردان ».
سپس طرماح سخن آغاز نمود و چنین گفت :
یابن رسول اللّه ! من به هنگام خروج از کوفه در کنار این شهر، گروه زیادى را دیدم که اجتماع کرده بودند چون انگیزه این اجتماع را سؤال کردم گفتند: این مردم براى مقابله با حسین بن على و جنگ با او آماده مى شوند، یابن رسول اللّه ! تو رابه خدا سوگند که از این سفر برگرد؛ زیرا من مطمئن نیستم حتى یک نفر از مردم کوفه به کمک و یارى شما بشتابد و اگر تنها این گروه را که من دیدم در جنگ با تو شرکت کنند، در شکست تو کافى است در صورتى که هر روز و هرساعت که مى گذرد بر نیروى انسانى و تسلیحات جنگى آنان افزوده مى شود.
طرماح ، چنین پیشنهاد کرد: یابن رسول اللّه ! من فکر مى کنم که شما و من نیز در رکاب شما به سوى احبا که منطقه سکونت قبیله ما طى و دامنه کوههاى سربه فلک کشیده است حرکت کنیم ؛ زیرا این منطقه آنچنان از امنیت برخوردار و از تعرض دشمن به دور است که در طول تاریخ ، قبیله ما در مقابل سلاطین عسان و همه سفید و سیاه مقاومت نموده و به جهت وضع جغرافیایى ویژه اى که دارد هیچ دشمنى به این نقطه دست نیافته است ؛ گذشته از موقعیت جغرافیایى ، اگر شما ده روز در این نقطه توقف کنید، تمام افراد قبیله طى ، سواره و با پاى پیاده به یارى شما خواهند شتافت و من خودم تعهد مى کنم که بیست هزار نفر شمشیر به دست و شجاع از قبیله ام را به یارى تو برانگیزم که در پیشاپیش شما با دشمن بجنگند تا هدف و برنامه شما روشن گردد.
امام در پاسخ و پیشنهاد طرماح فرمود: خدا به تو و به افراد قبیله ات جزاى خیر بدهد.
سپس چنین فرمود:اِنَّ بَیْنَنا وَبَیْنَ الْقَوْمِ عَهْداً وَمِیثاقاً ...؛ در میان ما و مردم کوفه عهد و پیمانى بسته شده است و در اثر این پیمان امکان برگشت براى ما نیست تا ببینم عاقبت کار به کجا بینجامد.
چون طرماح تصمیم قاطع امام را دید، اجازه خواست تا از حضور آن حضرت مرخص شود و آذوقه اى که براى فرزندانش تهیه کرده است در کوفه به آنان برساند و هرچه سریعتر براى یارى امام به او، لاحق گردد. امام نیز به او اجازه داد.
طرماح با عجله به خانواده اش سر زد و در مراجعت قبل از رسیدن به کربلا از شهادت امام علیه السلام و یارانش مطلع گردید.تاریخ طبرى ، ج 7، ص 304.
طرماح جاماند از امام زمانش..جاماند...شاید من هم ....وای
ترسم این است به دوری تو عادت بکنم
مدتی میشود از کرب و بلا محرومم
چه قدر هیچ نگویم، و رعایت بکنم