الحمدلله علی ما هدانا
بسم الله الرحمن الرحیم
هرچند در میان اعیاد، عید فطر روز جایزه و نشاط است، ولی مؤمن در اعماق دل خود غمی کهن دارد ؛
زیرا اولاً نمی داند که نامه ی عمل او در زمره ی کدامین روزه داران به محضر مولایش عرضه می گردد،
و ثانیاً به خاطر داشته باشد که به برکت ماه صیام و در غل و زنجیر بودن شیاطین و ضیافت مولای رحیم و ودود خود، یک ماهی در امن و آسایش و انس با محبوب گذشت و از فردا، اوست و حملات شیاطین و ابالسه؛ تا چگونه بتواند از عهده ی جنگ با آنان برآید و بر تسویلات نفس اماره فائق شود.
و لذا بهتر است که سالک مغموم از تنهایی خود و مکاید شیطان باشد و به یاد غربت خود از امام زمانش(عج) باشد، که در چنین روزی می باید به امامت مولای خود نماز عید می کرد، ولی از رؤیت جمالش و بهره مندی از برکات وجودش محروم است
و چه غصه ای بالاتر از غریبی و غربت یتیمی و بی سرپناهی...
سینه ام ز آتش دل، در غم جانانه بسوخت
آتشى بود در این خانه، که کاشانه بسوخت
تنم از واسطه ی دورىِ دلبر بگداخت
جانم از آتش هجرِ رُخ جانانه بسوخت
هر که زنجیر سر زلفِ گره گیر تو دید
شد پریشان و دلش بر منِ دیوانه بسوخت
سوز دل بین، که ز بس آتش و اشکم، دل شمع
دوش بر من، ز سَرِ مِهْر، چو پروانه بسوخت
چون پیاله، دلم از توبه که کردم بشکست
چون صُراحى، جگرم بى مى و پیمانه بسوخت
ماجرا کم کن و بازآ، که مرا مَردُمِ چشم
خرقه از سر به در آورد و به شکرانه بسوخت
آشنایان، نه غریب است، که دلسوز منند
چون من از خویش برفتم، دلِ بیگانه بسوخت
خرقه زهد مرا، آبِ خرابات ببرد
خانه عقل مرا، آتش خُم خانه بسوخت
تَرک افسانه بگو حافظ و مى نوش دمی
که نخفتیم شب و شمع به افسانه بسوخت
و چه بهتر که لحظاتی را با خود خلوت کند و با مولای خود زمزمه ای داشته باشد.
اى آفتاب سوزان! مى سوزد اندرونم
یک ساعتم بگنجان، در سایه ی عنایت
در این شب سیاهم، گم گشت راه مقصود
از گوشه اى برون آى، اى کوکب هدایت!
از هر طرف که رفتم، جز وحشتم نیفزود
زنهار از این بیابان! وین راه بى نهایت!
برگرفته از ادب حضور بخش چهارم، استاد فیاض بخش (+)
باده خرم عید است که در ساغر شد
روز عید است ، سوی میکده آیید به شکر
که ببخشند هر آنکس که در این دفتر شد . . .
عید سعید فطر بر شما مبارک