مجلس دهم
بسم الله الرحمن الرحیم
عابس بن ابی شبیب شاکری رضوان الله علیه
اگر بی قرار یاری بدان یار، یاری...
امام حسین(ع) فرمود: «یا ابا شوذب ما فی نفسک؛ ای پدر شوذب، چه در دل داری؟ عرض کرد آمده ام در راه تو بجنگم، آنگاه نزدیک حسین رفت و عرض کرد: «یا ابا عبداللّه اما واللّه ما اعسی علی وجه الارض قریب و لا بعیدٌ اعزّ و لا احبّ الی منک و لو قدرت علی ان ارفع عنک الضیّم او القتل بشی ءٍ اعزّ علیّ من نفسی و دمی لفعلت؛ ای ابا عبداللّه بخدا سوگند بر روی زمین نزدیک و دور (خویشاوند و غیر آن) وجود ندارد که عزیزتر و محبوبتر از شما در نزد من باشد
(تو محبوبترین انسان هستی نزد من) و اگر می توانستم بلا و مرگ را با چیزی بهتر از جان و خونم از تو دور می کردم، این کار را انجام می دادم (و اکنون جان را از تو دریغ نمی کنم) و سرانجام جان خود را فدای حسین نمود
بی قرار یار...
عابس فرزند ابی شبیب بن شاکر شاکری است و از طایفه بنوشاکرشمرده می شود که در حقیقت تیره ای از طایفه همدان است.
این طایفه از جمله قبایلی بودند که اخلاص و وفاداری شان به علی(ع)بسیار مشهور است. و همین اخلاص و ولایشان باعث آن همه رشادتها و فداکاری ها در جنگ صفین بود. امیرمومنان(ع)در تقدیر وستایش از بنوشاکر در صفین فرمود:
«لو تمت عدتهم الفا لعبدالله حق عبادته »
اگر عده آنها به هزار می رسید، خداوند به حقیقت عبادت می شد.
عابس از رجال شیعه، رئیس، شجاع، خطیب، عابد ومتهجد بوده است. و به نقل شیخ طوسی، یکی از یاران امام حسین(ع)که در کربلاهمراه آن حضرت به شهادت رسیده است و در زیارت ناحیه و رجبیه براو سلام داده شده است.
اگر یک نفر را به او وصل کردی برای سپاهش تو سردار یاری....
در روزعاشورا شوذب را که همراه خود به کربلا آورده بود.
مخاطب قرار داده، می گوید: ای شوذب! امروز چه در خاطرداری؟ شوذب گفت:
می خواهی چه در خاطر داشته باشم؟
قصدکرده ام با تو در رکاب پسر پیامبرخدا(ص)مبارزه کنم تا کشته شوم. عابس گفت:
گمان من هم به تو همین بود. هم اکنون به خدمت آن حضرت بشتاب تا تو را چون دیگر یاران در شمار شهدا به حساب گیرد; زیرادراین ساعت اگر کسی همراهم بود که من به او ازتو نزدیکتر بودم به رفتنش بسیار خرسند می شدم، بدان که از پس امروز چنین سعادتی به دست هیچ کس نیاید. بدین جهت، سزاوار است در چنین روزی در حدتوان به دنبال اجر و ثواب برویم، زیرا از پس امروز عملی درکارنیست و روز جزا فرا می رسد. شوذب خدمت حضرت شتافت و پس از رخصت میدان رفتن، سلام وداع گفته، روانه میدان شد و جنگید تا به فیض شهادت نائل آمد.
و پایان این بی قراری بهشت است...
پس از شهادت شوذب، عابس بن ابی شبیب نزد امام شتافته، نخست سلام کرد و سپس عرضه داشت: یا اباعبدالله! هیچ آفریده ای چه نزدیک و چه دور، چه خویش و چه بیگانه در روی زمین در نزد من عزیزتر و محبوبتر از تو نیست و اگر قدرت داشتم این ظلم و ستم وکشتن را از تو دفع کنم... در آن سستی نمی کردم و آن را به پایان می رسانیدم. آنگاه آن حضرت را سلام داد و گفت: گواه باش که من بردین تو و دین پدرت هستم. سپس راهی میدان شد.
هنگامی که عابس بن ابی شبیب پا به میدان نبرد گذارد در حالی که ضربتی برپیشانی او رسیده بود، ربیع بن تمیم که مردی ازلشکر عمربن سعد بود. تا نگاهش به عابس افتاد، بی درنگ او راشناخت و چون سابقه دلاوری های او را از جنگ صفین در ذهن داشت بی اختیار فریاد زد:
«هذا اسد الاسود، هذا ابن ابی شبیب...»
این شیر شیران است، ابن عابس بن ابی شبیب است. هیچ کس به جنگ او نرود و گرنه از جنگ او به سلامت نرهد.
شمشیر به دست، مردانه وارد کارزار شد.
ربیع گوید: چون چنین دیدم، به عابس گفتم:
آیا پرهیز نمی کنی و وحشتی نداری که در گرماگرم جنگ سربرهنه ای؟! عابس در پاسخ گفت: آنچه از سوی دوست به دوست برسد،آسان است.
ربیع می گوید: به خدا قسم می دیدم که عابس به هر طرف که حمله می کرد، زیاده از دویست تن از پیش او می گریختند و بر روی یکدیگرمی ریختندبه نقل از برخی راویان:
« به خدا قسم، دیدم لشکر را در پیش انداخته و ایشان چنان فرارمی کردند مانند گوسفندانی که از گرگ فرار می کنند و او مانند شیرژیان میزند و می کشد و از چپ و راست می اندازد. او همچنان می غریدو می رزمید تا آن که لشکر ازهرسو او را به محاصره خود در آورده و از کثرت جراحت سنگ و زخم شمشیر و سنان وی را از پای درآوردندو به شهادت رساندند.
سرم میل بریدن دارد...
پس از شهادت عابس، دشمن به طرف پیکر پاکش شتافته تا سر مقدسش را از بدن جدا کند; اما سخت به نزاع افتادند، زیرا هریک می خواست خودش این کار را انجام دهد. عمربن سعد که این اختلاف رامشاهده کرد، برای قطع نزاع، خود آمد و سرعابس را از تن جداکرد.
به نقل ربیع، چون سر او را بریدند، جماعتی از دلاوران هریک می خواست کشته شدن عابس را به خود نسبت دهد. عمربن سعد گفت: بی جهت نزاع نکنید; زیرا هیچ یک به تنهایی او را نکشته، همگی درکشتن او دست داشتید.
گرچه روشن نیست عمر بن سعد از پرتاب کردن برخی سرهای شهدا به سوی امام حسین(ع) چه هدفی را دنبال می کرد، اما این روشن است که وی سرمقدس سه تن از شهدا را به طرف امام حسین(ع)پرتاب کرد:
1..عبدالله بن عمیر کلبی.
2..عمروبن جناده.
3..عابس بن ابی شبیب شاکری.
سلام برتو ای عابس، ای که سراسر زندگی ات برای ما درس اخلاق بود و راه و رسم زندگی. به آیندگان تفهیم کردی که عبادت و شب زنده داری بدون ولایت اهل بیت(علیهم السلام)هیچ معنی و مفهومی ندارد و زندگی راهبانه ای که در عبادت و گوشه نشینی و کناره گیری از مردم بدون درک مسایل سیاسی زمان و شناخت ولی امر دوران خلاصه شود، جز زیان و از دست دادن ایمان چیز دیگری در برنخواهد داشت.
پی نوشت: پایگاه اطلاع رسانی حوزه